header-photo

برادر پاسدار، برادر بسیجی ام، پدر شهید گفت: من دیگر مسجد نماز نمی خوانم، خانه خدا را کرده اند چماق خانه

{ایمیل وارده بدون هیچ گونه تغییری: عنوان را بنده انتخاب کردم. عنوان ایمیل بود: برای انتشار در وبلاگ شما}

سلام العلیکم، خواننده وبلاگتان هستم. اگر ممکن است این را در وبلاگتان انتشار دهید.
برادر بسیجی، برادر پاسدارم: من یک ایرانی ام، همین کوچه ی بالاتر خانه دارم. کمی بالاتر از بقالی حاجی رمضون. شاید ندانی که من با پسرش ناصر که در جبهه شهید شد هم کلاس و دوست خیلی صمیمی بودم. او در سرپل ذهاب شهید شد و من هر سال به یاد او به آن منطقه می روم ... بماند. حاجی تا همین اواخر می گفت که سخت است ولی همین که می بیند جگرگوشه اش در راه حق و کشورش شهید شده التیامی بر زخم بی پسری است. ناصر آخرین فرزند و تنها فرزند ذکور حاجی بود. او به عنوان داوطلب بسیجی رفت و من همیشه نیمکت خالی و چهره ی سیاه سوخته و صمیمی اش را بیاد دارم. اما برادر پاسدار و بسیجی ام، می دانی آخرین باری که حاجی رمضان را دیدم او اندازه ده ها سال شکسته تر شده بود. تا من را دید در مغازه را بست و من را روبرویش نشاند. یک دستم را گرفت. اول آن را بو کرد و بعد بر چشمش گذاشت. از خجالت داشتم آب می شدم ولی اجازه دادم پیرمرد هر کاری می خواهد بکند. بعد آرام آرام گریه کرد و زیر لب ناله می کرد. با وجودی که من بارها پیش او برای نبود ناصر گریه کرده بودم ولی او اولین بار بود که پیش من برای ناصر گریه می کرد.  

بعد از چندی گفت: "محمد، من ناصرم را ندادم که به اسمش جوانان مردم را بکشند. من ناصرم را ندادم که بلایی سر جوانان مردم بیاورند که بعثی ها سر رزمندگان ایرانی نمی آوردند. ناصر من هیچگاه دست روی ضعیف بلند نمی کرد. ناصر من از خدا می ترسید. من به افتخار ناصرم زنده بودم و حالا دارند اسم ناصرم را لجن مال می کنند. محمد، ناصر همیشه می گفت بعد امام من عاشق میرحسینم. محمد خودت می دانی من هم در اتاقم در کنار عکس ناصر فقط دو عکس گذاشته ام: عکس امام و عکس میرحسین. محمد، ناصرم خیلی مظلوم است: یکبار خودش شهید شد و حالا اسمش. ناصر من اگر بود نمی گذاشت این ناحقی ها بشود. ناصر من ..." و باز گریه امانش نداد. صدای اذان آمد. زود خودم را جمع و جور کردم که بروم. گفت: کجا؟ گفتم: حاج آقا اذونه. گفت: "من دیگه مسجد نماز نمی خونم. من نمازم رو همین جا می خونم. خانه خدا را کرده اند جاسوس خانه و چماق خانه. به هر کی هم می خوای بگو."

برادر پاسدارم، برادر بسیجی ام و من تصمیم گرفتم این را به تو بگویم. حال خود دانی و خدای خود. 
----------------------------------------------------------------------------------
22 بهمن را سراسر سبز کنیم و حضور میلیونیمان را به رخ استبداد بکشیم
رسانه شماییـــــــــــــــــــــــد لطفا این نوشته را برای دیگران هم بفرستید
حرف حساب ف-ی-ل-ت-ر است از دیگران بخواهید از اینجــــــــــــا مشترک شوند


2 comments:








ناشناس

گفت...

سلام
مرسی از مطلب زیباتون

به وبلاگم یه سری بزنید
رفع کامل فیلت*رینگ ایران با استفاده از VPN رایگان
حتما استفاده کنید
و اگر تونستید به بالاترین لینک بدید

http://hamid20dolers.mihanblog.com/

باز هم ممنون





Unknown

گفت...

سلام گفتند صانع ژاله نبود بلکه ژاله صانع بود هرچه بود برادر بسیجی‌ بود و خونش در راه اسلام ریخته شد نه در راه آقای احمدی نژاد هم خودم بسیجی‌ هستم وهم دو تا پسرهام بسیجی‌ هستند ما اگر مثل صانع در تظاهرات شرکت می‌کنیم ما علیه اسلام و ولایت فقیه نیستیم ما آقای احمدی‌نژاد را قبول نداریم ما انرژی هسته‌ای را دوست داریم ولی‌ گرسنگی را بخاطر انرژی هسته‌ای دوستنداریم مردم مصر تونس سعودی و غیره اسلام را دوست دارند ولی رئیس‌ جمهور ی که رفاهه مردم را نمیخواهد دوست نداشتند .




Blog Widget by LinkWithin