این نوشته برگردان یک نوشتار انگلیسی است
پسر: «بابا، معلممون خواسته در باره ی سیاست یک چیزی بنویسم ولی من از سیاست هیچی نمی دونم.»
پدر: «سیاست مثل خونه ی خودمون می مونه. من نان آور خونه ام پس من سرمایه دارم. مادرت مسئول خرج کردن پوله، پس کار دولت رو می کنه. سعی ما برآورده کردن نیاز های شماهاست. پس شما مردم هستید. خدمت کار خونه هم طبقه ی کارگر است و برادر نوزادت هم آینده است. خوب حالا متوجه شدی؟»
پسر: «راستش هنوز مطمئن نیستم. باید در باره اش فکر کنم.»
همان شب گریه ی برادرش او را از خواب بیدار کرد و پسرک رفت ببیند چه اتفاقی افتاده است. معلوم شد که بچه ی بیچاره حسابی خودش را خیس کرده و مادرش هم در خواب سنگینی بود و اصلا متوجه این گریه ها نبود. پسر بلافاصله رفت سراغ خدمت کار تا او را بیدار کند ولی وقتی از سوراخ کلید نگاه کرد دید باباش و خدمت کاربغل هم خوابیده اند و اصلا متوجه در زدن های او نیستند. پسرک هم به اتاقش برگشت و خوابید.
روز بعد پسر رو به پدر کرد و گفت: «بابا فکر می کنم حالا بدونم سیاست یعنی چی؟»
پدر: «آفرین پسر خوبم! خب بگو ببینم سیاست یعنی چی؟»
پسر:«در حالی که سرمایه دار ترتیب طبقه کارگر رو می ده دولت در خواب سنگین به سر می بره و کسی مردم رو تحویل نمی گیره و آینده هم خرابکاری کرده و پر گ..ه!»ء
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
7 comments:
ناشناس
گفت...
منبع؟
human being
گفت...
خیلی جالب بود... و تفکر برانگیز.. آدم میتونه بنشینه و بر اساس این قیاس حالتهای مختلفی را در نظر بگیره... مثلا اگر پسر نمی رفت بخوابه و میرفت مادره را بیدار می کرد... یا مثلا می رفت و خودش پوشک بچه را عوض می کرد... یا در اتاق خدمتکار را باز می کردو مچ بابارامی گرفت.. و خیلی حالت های دیگه ...و مقایسه اش با این وضع مناسبات اجتماعی... و عواقب هر کدام...0
اما نکته ی اساسی این است که قهرمان داستان اینجا در هر حالت این پسر است یعنی مردم ... یعنی اینکه هر تغییری از همین جا صورت خواهد گرفت... از پایین نه از بالا... پس همه چیز به خودمان بستگی دارد که کاری برای عوض کردن پوشک یا بیدار کردن مادرو غیره بکنیم یا نه.0
چقدر فکرکردم.. عرفان جان دستت درد نکند همینشه مغزمان را به راه می اندازی...0
ناشناس
گفت...
Dear Human being
To be honest, I didn't go this far myself. Thanks for all the insight you have given us. Bravo!
human being
گفت...
:D
I'm much flattered!
Thanks.
human being
گفت...
Thank you so much for letting me see, through your eyes, one aspect of the multi-dimensional truth of this world. You saved me from simplemindedness.
ناشناس
گفت...
سلام عرفان عزیز. چند وقتیه که در بالاترین نیستی و وبلاگت رو هم به روز نمی کنی. کمی نگرانت شدم. امیدوارم در سلامتی کامل باشی و هر چه زودتر برگردی. ارادتمند - فرزاد
ناشناس
گفت...
عرفان جان سلام
بالاترين نيستي وبلاگت رو هم آپ نمي كني گفتم شايد مسافرتي كاري برات پيش اومده ولي ديگه نبودت طولاني شده منم كه الان اينا رو مي نويسم دلم گرفته--بالاترين يه جور بدي شده -بيا بچه ها منتظرت هستن-وقتي هستي بچه ها رو دور خودت جمع ميكني و بالاترين حال و هواي ديگه اي پيدا مي كنه--اگه دوست داشتي يه خبري از خودت به اي ميلم بده از نگراني در بيام
وقتي اين همه آدم دوست دارن بدون كارت خيلي درسته
reza1001zf@yahoo.com
ارسال یک نظر