(روی عکس کلیک کنید تا به اندازه ی بزرگ تر ببینید)
هیچ کدام از این چند میلیارد آدم زنده و آن هایی که مرده اند به خواست خود مسیحی، مسلمان، کنفسیوسی، دختر، پسر، ایرانی، برزیلی، همجنس گرا، زال، سیاه، سفید، قهوه ای و ... به دنیا نیامده اند. بعد از تولد نیز ابتدا در زندان ژن های پدر و مادر اسیریم و بعد ناچار در معرض تربیت، عقاید، آداب و رسوم و شیوه های مرسوم زندگی آن ها و محیطی که در آن زندگی می کنند و آموزش و پرورش و رسانه های غالب آن قرار می گیریم. نتیجه آن که در ابتدای سن شناخت محدوده های عقیدتی و ارزشی امان مشخص و شیوه های رفتاری امان تا حدودی شکل گرفته است و بر همین اساس شروع به انتخاب می کنیم و زندگی امان را شکل می دهیم و در باره ی زندگی دیگران نیز قضاوت می کنیم. این رسم ناچار زندگی است ولی اگر به یاد بیاوریم که چه مقدار همه چیز می توانست متفاوت باشد و مثلا من نوعی شاید یک فنلاندی و یا یک مسیحی و یا یک سیاه پوست بودم آن گاه شاید کمی از مطلق گرایی و تقدیس چیزهایی که ما در تعلق به آن ها نقشی نداشته ایم دست بر می داشتیم. به سخن دیگر اگر از این چهار زندان (مفهومی که ابتدا دکتر علی شریعتی در فرهنگ معاصر فارسی باب کرد) آگاهی داشته باشیم شاید از زندان تعصبات و مطلق گرایی آزاد شویم.
جانبی: مهاجرت و نشست و برخاست با افرادی که با ما تفاوت دارند نیز در تعدیل این مطلق گرایی می تواند موثر باشد.
0 comments:
ارسال یک نظر