بیست ششم آوریل روزی است که شکسپیرچشم به دنیا گشود و نیز چشم بر آن بست (برخی 23 را می گویند). استرادفورد همچنان هم شهر کوچکی است. پدرش دستکش چرمی درست می کرد و بوی دباغی چرم غالب ترین بویی بود که ویلیام جوان در آن بزرگ می شد. در هجده سالگی با خانمی که بیست و شش ساله بود ازدواج کرد و دارای سه فرزند شدند و الی آخر...
شهر استرادفورد روز تولد شکسپیر جنب و جوش خاصی داشت. اولین مقصد همه خانه ای بود که شکسپیر در آن بدنیا آمده بود و کودکی و جوانی اش را در آن گذرانده بود. گرچه هیچ کدام از وسایل موجود به آن خانواده تعلق ندارد ولی شیوه ی زندگی آن زمانه همچنان حفظ شده است تا بازدیدکنندگان بتوانند اتاق پذیرایی، اتاق خواب، آشپزخانه، کارگاه دستکش سازی (پدر) شکسپیر را ببینند. البته راهنماهایی هم هستند که هم توضیحاتی در باره ی اتاق های مختلف بدهند. (یک جوان انگلیسی شرور هم که لباس قرن 17 پوشیده بود (یعنی شغلش فقط همین بود) با خوش مشربی تعریف می کرد که چون کارش راهنمایی نیست ولی بعضی از او سئوال می کنند او هم چیزهایی سر هم می کند و تعریف می کرد که چگونه چند ژاپنی بیچاره را با توضیحات نادرست به تعجب انداخته است. ژاپنی ها شکسپیر را خوب می شناسند و برایش احترام ویژه ای قایلند.)
زادگاه و خانه ی نوجوانی شکسپیر
یک گروه رقصنده هم جلوی خانه ی کهنسال شکسپیر حدود ساعتی انواع رقص های گروهی فولکوریک را انجام دادند و بازدید کنندگان را به نشاط آوردند. (ببخشید که از این رقص عکس ندارم. فکر کنم زیادی غرق رقص شده بودم!)
این هم یک مجسمه زنده ی رومی از شکسپیر بود که البته یک کاسه هم برای پنی های اضافه ی بازدید کنندگان داشت. خیلی ها هم البته با او عکس می گرفتند (خیلی ها یعنی خارجی ها البته!).ء
دو خانه ی مهم دیگر که دیدنی است خانه ی دختر بزرگ شکپیر( سوزانا) دامادش و خانه ی دختر سوزانا است. البته همان طور که می بینید تمام خیابان های شهر به عکس ها و پرچم های شکسپیر نشان آزین شده بود. هر پرچم علاوه بر عکس شکسپیر اسم یکی از نمایشنامه هایش را نیز نشان می داد. و البته کلی هم از نقل قول هایش را می شد اینجا و آنجا دید.
نکته ی جالب دیگر این بود که در فضایی سبزی گروه های نمایشی حرفه ای و آماتور بخشی هایی از نمایش نامه های شکسپیر را برای بازدید کنندگان اجرا می کردند (دو عکس زیر):
استرادفورد در کنار رودیست به نام ایون. کنار رود مجموعه ی دیدنی ای از مجسمه ی خود شکسپیر و چند شخصیت خلق شده ی اوست. (عکس های کامل قسمت ها را بتدریج در فتوپکتیو (فتوبلاگ حرف حساب) خواهم گذاشت.
بهترین قسمت برای من البته دیدن از مزار شکسپیر بود (چون مرده پرستیم؟!) چون شکسپیر در زمان حیاتش کمک مالی زیادی به کلیسای شهر کرده بود پیکرش را داخل کلیسا دفن کرده اند. تمام کلیسا پوشیده شده بود از گل (های اکثرا زرد) که همه را مردم آورده بودند. محل دفن شکسپیر در قسمت شمعی است که در سوی چپ می بینید. (عکس های بیشتر و بهتر را بعدا در فتوپکتیو می گذارم.)
از دیدنی های پرطراوت و رنگارنگ این روز گل های لاله ی فراوانی که با سلیقه تقریبا همه جا کاشته بودند. عکس های زیادی از کل شهر و این قشنگی ها گرفته ام که دراولین پست فتوپکتیو تقدیمتان می شود.
درست است من هم به افتخار جناب شکسپیر (که شناخته شده ترین نویسنده ی بین المللی است) فتوبلاگم را به نام فتوپکتیو راه اندازی کردم که شاید به مرورعکس های قدیم و جدیدم را بگذارم. چند وقت پیش به دیدن گلوب (تماشاخانه ی شکسپیر در لندن) هم رفته بودم که عکس هایش را بعدا خواهم گذاشت. اگر می خواستید عکس ها را تک تک ببینید حتما به آلبوم بروید. آنجا هم برای عکس ها توضیح نوشته ام و هم می توانید شما هم نظربدهید. این هم لوگو و کد لوگوی فتوپکتیو و البته لوگو تازه و کد لوگوی حرف حساب.ء
4 comments:
ناشناس
گفت...
سلام عرفان جان
خیلی جالب بود
با دیدن عکس ها بی اختیار به یاد نکنولوژی افتادم
وبلاگ عکستم مبارک
لوگوهاتو هستم میزارم تو وبلاگم
راستی اینجا هم می تونستی فتو بلاگ مجانی درست کنی
http://www.photoblog.com/
فعلا خدا نگهدار
ناشناس
گفت...
بسیار قشنگ بود این گزارش و حال و هوای شکسپیر رو در سر پلنگ زنده کرد. خیلی خوشحالم که به طور کاملا اتفاقی در بالاترین تونستم اینجا رو پیدا کنم. امیدوارم از تجربیات و سفرنامه های شما استفاده ببریم. سپاس
ناشناس
گفت...
آقا حرف حساب لطف کن این لینک رو هر جا که می تونی بگذار:
https://balatarin.com/permlink/2008/4/30/1290093
خواهش می کنم به هر کی می تونی بگو این لینک رو همه جا بگذارند. ما مردیم از بس که خاک رفت تو ریه هامون، زندگی دیگه نداریم که نداریم :(
ناشناس
گفت...
گزارش تصویری از گردهمایی ایرانیان در روز ملی دریای پارس
(خلیج فارس) در برابر سفارت کشور مجعول امارات
http://aryazamin.blogfa.com/
ارسال یک نظر