header-photo

حرف خصوصی رهبری که از یک وبلاگ حذف شد چه بود؟

به گزارش آینده به نقل از وبلاگ حمید داود آبادی، مسعود ده نمکی و نویسنده ی وبلاگ  روز 26 آذر به دیدار آیت الله خامنه ای نایل می شوند. در طول دیدار یک ساعته گفته های فراوانی گفته می شود ولی نویسنده بخش کوتاهی را می آورد ولی بعدا همان را هم از وبلاگ حذف می کند و این دلایل را هم ارایه می کند. اما چرا حذف؟ به نظرم بخشی که باعث حذف پست شده است بخشی بوده است که آیت الله خامنه ای از سابقه ی انصار حزب اللهی مسعود ده نمکی حمایت می کند و آن را مورد تایید قرار می دهد: 

آقا خطاب به مسعود گفت: - آقای ده نمکی، شما چه آن زمان که نشریه شلمچه را چاپ می کردید و یا با موتورسیکلت در خیابان ها می رفتید و چه الان که فیلم می سازید، برای من هیچ فرقی نکرده اید، همان مسعود ده نمکی انقلابی و متعهد هستید.

گمانم همین پست کوچک حذف شده نشان می دهد که پشتیبانی برهم زدن سخنرانی ها و رژه ارعاب آور برادارن موتورسوار از چه منبعی تامین می شده است.
لینک شاید مربوط!  

گزارش منزجر کننده تلویزیون بی بی سی

درست است که نباید از بی بی سی توقع جانبداری از فلسطینیان را داشت ولی با توجه به ادعاهای بیشمارشان در رعایت بی طرفی که در مکاتبات شخصی ام با مدیران بی بی سی هم بارها به آن اشاره کرده اند حفظ حداقلی از بی طرفی  برای حفظ ظاهر هم شاید بد نباشد. با وجود این، شبکه ی تلویزونی خبر 24 ساعته بی بی سی از ابتدای بمباران غزه نهایت جانبداری از اسراییل را به نمایش می گذارد و گزارش هایی سراسر یک طرفه ارایه می دهد.

 البته این جانبداری را در سایت فارسی بی بی سی هم می شود دید ولی نه با این آشکاری و به این زشتی و تندی. بارها و بارها شبکه ی خبری بی بی سی در این چند روز با مقامات اسراییلی مصاحبه کرده و مثلا توجیهات آن ها پوشش می دهد. این همان روشی است که در بمباران جنوب لبنان هم پیش گرفته بودند. همین چند دقیقه پیش در حالی که خبر کشته شدن 315 فلسطینی را در نوار خبر زیر صفحه نمایش می دهد دوربین هایش را  به شهرهای اسراییلی می فرستد تا نشان بدهد گودال نیم متری یی که یک موشک حماس ایجاد کرده و ماموران اسراییلی مشغول تحقیق در باره آن هستند و یا چند مجروح را به آمبولانس منتقل می کنند و یا اینکه چند قطره خون را بر یک تخته چوب نشان می دهد. شاید آزار دهنده ترین بخش های این جانبداری نوع سئوالاتی است که گزارش گران بی بی سی از مصاحبه شونده ها می پرسند و آن ها به سوی جواب هایی که خود می خواهند هدایت می کنند.

بی بی سی با این شیوه ی گزارش کردن های جانبدارانه و بی عدالتانه روی صدا و سیمای جمهوری اسلامی را هم سفید کرده است. می توانید این شبکه خبری را به صورت زنده از لینک بالا تماشا کنید.

شکیبایی قالی بافی کجا و قمار سنگ بزرگ برداشتن کجا؟

قالی ایران در صفحه ی اول شناسنامه ی هنر ایران قرار دارد. برای سرانجام رسیدن یک فرش طراح لازم است، فن دان نخ ریسی لازم است، خم و فن رنگرزی باید باشد، داری می بایست به پا باشد و تار و پودی بر آن استوار تا آن گاه هنرمندانی چند با شکیبایی گره به گره و رج به رج پیش بروند تا حتی قالیچه یا فرشی فاخر به هستی آید از آن نوع که افتخار هنر ایران است. و یا اگر بر فرشی گران قیمت آسیب آمده باشد استاد رفوگر می باید هزاران حوصله و تدبیر به کار بندد تا آن فرش را به روزگار درخشانش باز گرداند. اما در تعجبم که نه برنامه ریزی و شکیبایی فرش بافی به اخلاق عمومی ایرانیان ترجمه شده است و نه تدبیر و مداواگری رفوگرانه اش.

در عوض، به دلایل گوناگون آنچه که امروز در بین ایرانیان رایج می بینیم اشتهای تمام نشدنی برای انجام کارهای زود سرانجام و غول آساست. کارهایی از جنس انقلاب وکون فیکون کردن بساط دنیا و زیر و زبر کردن دار هستی و هر آنچه بر وفق ما نیست. این نشان دهنده ی غلبه ی فرهنگ بازاری امان است: کارهایی که سود زود و زیاد برایمان بیاورد. شکیبایی انباشتن و گره بر گره افزودن از فرهنگ معاصر ایرانی غایب است. از سراسیمگی از دست دادن وقت های گرانقیمت گذشته سعی می کنیم استفاده ی دوپینگی از وقت حال و آینده امان بکنیم برای همین اغلب به خود و دیگران دروغ ها می گوییم تا کارمان بصورت جهشی پیش برود. البته عجب نیست که این عجول و زود خواه بودن صبح تا شام از صدا و سیما تبلیغ و از طرف سیاست نداران ما تشویق و بلکه اجرا می شود. اگر به پیام نوروزی آیت الله خامنه ای توجه کنید یکی از توصیه های ایشان این بود که باید گشت و راه های میان بر را پیدا کرد که گمانم بزرگترین نمونه ی راه میان بر شخص احمدی نژاد است. کسی که می خواهد یک شبه تمام قله های علم های مختلف را فتح کند.

 نکته آنکه: کارهای کوچک ولی انباشته شدنی را دست کم نگیریم. لازم نیست همیشه کارهای خیلی خیلی بزرگ بکنیم. اکثرا کارهای بزرگ ناشده باقی می مانند و حسرت انجام چند کار کوچک و سازنده را هم در دل همه باقی می گذارند. سوداگران همیشگی کارهای غول آسا همچون قماربازانی اند که شاید یک بار ببرند ولی معلوم نیست آن بار در وقت مناسب صورت بگیرد یا نه و یا اینکه اصلا او بتواند از آن برد ناگهانی استفاده کند یا خیر. چه بارها که برای انجام کارهای بزرگ کارهای قبلی را دور انداخته ایم و آن کار بزرگ را هم نکرده ایم. آهسته و پیوسته رفتن و کارهای انباشتنی اما کوچک کردن عاقبت کوهی از موفقیت خواهد ساخت. کاش بتوانیم شکیبایی قالی بافی را به جای زود خواهی های قماربازانه پیشه کنیم. البته می توان قالی را سریع تر بافت می توان سریع تر طراحی ها را انجام داد ولی نمی توانیم طراحی نکرده و یا گره در گره نیانداخته قالی یی داشته باشیم.

کشتار غزه آبیاری خشونت با خون است

کشتارهایی شبیه کشتار اخیر غزه پاشیدن تخم خشونت بین  انسانیت است. این چنین قتل هایی تنها می تواند نفرت و انتقام جویی را افزایش دهد و نه  امنیت را.
نمی توان مسئله ی فلسطین و اسراییل را بدون پیشینه ی تاریخی اش دید. صدور مشکل یهودیان اروپایی به قلب کشورهای مسلمان و بعد حمایت های همه جانبه از آن کردن همانقدر خیانت به صلح جهانی بود و هست که جنگ های جهانی اول و دوم. بیش از نیم قرن است که تمام جهان درگیر جنگ در این منطقه است و میلیون ها نفر به این دلیل آواره و کشته و مجروح و بی خانمان شده اند. حمایت بی دریغ کشورهای پرچمدار دمکراسی، طعم و باور دمکراسی را در کام همه تلخ کرده است طوری که نمی توان بدون زخم بر وجدان به حمایت از دمکراسی یی که غرب نظریه پردار و مجری آن بوده است پرداخت بخصوص وقتی به یاد می آوریم که حماس در انتخابات دمکراتیک به قدرت رسید و غرب تصمیم گرفت به ریش دمکراسی یی که خودش منادی آن بوده بخندد و با محاصره های گوناگون مردم غزه را تنبیه و از انتخابشان پشیمان کند. این بازی اشان زمانی مشمئز کننده تر می شود که می بینم قحطی دمکراسی در کشورهای نفت خیر عربی را به آسودگی نادیده می گیرند و یا رهبران انتخاب شده در الجزایر را با حمایت فرانسه و دیگر کشورهای غربی به زندان می اندازند. به نظر من عثامه بن لادن ها فرزندان طبیعی و قابل پیش بینی این بی عدالتی ها و فریبکاری هایند. این کشتارها انتشار خشونت در نسل های متمادی است و الزاما امروز به پایان نمی رسد. نه راه فلسطین و نه راه عراق هیچ کدام روش و سابقه ی خوبی برای دمکراسی نیست.

نتایج وحشتناک انکار سکس و نیازهای جنسی دختر و پسر

یک بار در این پست نوشتم که بیش از 90 درصد مکاتبات علامه جعفری و برتراند راسل در باره ی مسایل جنسی (سکس) و مسایل مربوط به آن بوده است و اینکه کلا تفاوت مکاتب مختلف در این است که چگونه سکس، شکم، و روابط روانی و اجتماعی بین افراد را تعریف و تبیین می کنند و ساختار اجتماعی-سیاسی-اقتصادی برای آن پیش بینی می کنند. سال هاست جمهوری اسلامی با بستن چشم و یا سرکوب نیازهای جنسی جوانان باعث ناهنجاری های بسیار عمیق اجتماعی و روانشناختی شده است که آمارهایی که معاون فرهنگی سازمان ملی جوانان به صورت رسمی ارائه کرده تنها قسمت کوچکی از این ویرانی و فاجعه است. لازم نیست متخصص روانشناسی و یا جامعه شناسی بود تا بتوان به فاجعه بار بودن این آمار پی برد. این نتیجه ی 30 سال حکومت جمهوری اسلامی با تمام ادعاهای فرهنگی و اسلامی آن است. (یادک: این اعلام رسمی آمارها آن هم در دولت نهم  است حتما می توانید حدس بزنید آمار های واقعی و غیر رسمی چقدر باید متفاوت باشد):

الف: سن ازدواج پسران به 40 نزدیک شده ا ست.
ب. سن ازدواج دختران به 35 نزدیک شده است.
پ. حدود یک میلیون و هفتصد هزار دختر 30 ساله منتظر ازدواجند.
ت. سالانه 1.5 میلیون نفر به تعداد مجردان اضافه می شوند.
ث. سالانه 13 درصد سقط جنین به خاطر روابط نامشروع است
ج. 56 درصد پسران در طول جوانی با یک دختر رابطه داشته اند و 26 درصد از آنان رابطه ی سکسی هم داشته اند. 
چ. هم اکنون جمعیت انباشته ی 15 میلیونی منتظر ازدواج در کشور وجود دارد.

اعتراف احمدی نژاد به نامحبوبی داخلی و انزوای بین المللی

احمدی نژاد بین طلاب سخنرانی کرده است و اعترافات غریبی کرده و خبرهای غریب تری نیز داده است. ایشان اعتراف کرده که در سی سال گذشته دولتش از نظر داخلی نامحبوب ترین و از نظر بین المللی منزوی ترین دولت بوده طوری که سیاست های این دولت همه ی قدرت های دنیا را علیه ایران متحد کرده است. 

در طول 30 سال پس از پيروزي ا نقلاب هيچ‌گاه اينقدر عليه دولتي دروغ نگفته، تهمت روا نداشه و فضاسازي نكرده‌ بودند.... در طول سه سال گذشته 40 هزار دروغ و تهمت عليه دولت روا داشته‌اند. 

در عرصه جهاني براي اولين بار همه قدرت‌هاي دنيا به صورت علني با يكديگر عليه ايران متحد شده و موضع‌گيري كردند و سنگين‌ترين تحريم‌ها و جنگ‌هاي رواني را عليه ما اعمال كردند.  
احمدی نژاد همچنین خبر می دهد تهدید به جنگ با ایران درست بوده و آن طور که ایشان تکرار می کرد جنگ روانی بوده نبوده و دشمن 15 بار آرایش جنگی علیه ایران گرفته است. و ادعای جدید ایشان این است که دولت ایشان به همراه تدبیر رهبری چنان تحریم ها (که نتیجه ی سیاست ایشان بود) را مدیریت کرده اند که کمترین تاثیر به مردم وارد شده است! اینجا 

شنیدن غزلیات حافظ و شمس

از سر اتفاق به سایت نیستان جم برخوردم که گرچه به قصد تجاری بنا شده است ولی فایل های شنیداری غزل های حافظ با صدای موسوی گرمارودی و غزل های شمس با صدای دکتر عبدالکریم سروش را به صورت آن لاین و رایگان در دسترس قرار داده است. قصد نقد ندارم ولی با یک مرور سطحی آن چیزی که  در غزلیات حافظ توجه را جلب می کند این است که شعر فارسی و در این مورد غزل های حافظ مستعد خوانش های متفاوت است و اینکه خوانش های متفاوت عملا تفسیرهای متفاوتی از شعر به دست می دهد. مثلا اگر به شعر الا یا ایها الساقی گوش دهید متوجه خواهید شد که موسوی گرمارودی عمد دارد تا برکلماتی تاکید کند و آن ها را به عنوان شاه واژه ی مصرع برجسته کند در صورتی که خیلی راحت می شود بر کلمه ی دیگری تاکید کرد و تفسیری متفاوت از مصرع و بیت دست داد. با وجود این، نمی توان ثابت کرد که کدام یک از این دو درست ترند و اتفاقا همین هم یکی از دلایل  جادوی حافظ است تا هر کسی از ظن خود یارش شود.

نوآوری جالب سایت این است که اگر تفالی به حافظ بزنید غزل تان را با صدای گرمارودی برایتان می خواند. برای تفال اینجا را کلیک کنید .

توقع برد صد در صد ما را به بن بست کشانده است

تنها کلمه ای که وضعیت سیاسی ایران در ذهن ایرانیان را می تواند توصیف کند "بن بست" است. عده ای زیادی در تردید، گروهی در تحریم، برخی هم طرفدار اصلاحات انتخاباتی و ... هیچ کدام هم نمی تواند دیگری را قانع کند که راه او و اندیشه او بهترین است. واقعیت این است که در جاهای دیگر نیز اوضاع همین است ولی چون آنها عادت کرده اند قبول کنند که دیگران نظر متفاوتی داشته باشند و برد هر چقدر هم که نسبی باشد قدمی به جلو است کارها به پیش می رود و کسی احساس درماندگی و یاس مطلق نمی کند.

فرهنگ "همه یا هیچ" یا "برد صد در صدی" باعث شده است که ایرانیان از یک سو از مذاکره و معامله کردن با رقیبان گریزان باشند و از سوی دیگر تنها پیروزی های مطلق را دوست بدارند و در غیر این صورت سرخورده شوند و با بن بست های روانی خود را پژمرده تر کنند. مثلا، بدون شک شرکت در انتخابات آینده و هر انتخاباتی به جمهوری اسلامی ایران مشروعیت می بخشد ولی آیا به این دلیل که جمهوری اسلامی از این بابت سود می برد می شود از سودی که مردم نیز (در صورت پیروزی یک نفر تحول خواه) ممکن است عایدشان می شود چشم پوشید؟ راه سوم البته انقلاب است و همان داستان همه یا هیچ است. اگر شدنی است بسم الله ولی اگر شدنی نیست باید دید راه های پیشرفت دیگر کدام است.

یادک: انکار نمی کنم که بی کفایتی خاتمی و تیمش در امانت داری از رای و اعتماد بی نظیر مردم باعث سرخوردگی امروز است ولی گمان نمی کنم عاقلانه باشد با غم و افسوس گذشته، آینده را هم از دست بدهیم.

پیک نت چه رسانه ایست؟ عیبش چیست؟

بین رسانه های اینترنتی خبررسانی و تحلیلی پیک نت شخصیت منحصر به فردی دارد. پیک نت پنهان نمی کند که گردانندگانش عقاید چپی دارند اما آن چه از همه چیز عیان تر است همه جانبه بودن پوشش پیک نت و پیک هفتگی آن است. آرشیو بسیار قوی و دسترسی پیک نت به اطلاعات قدیمی و جدید پیک نت را به منبعی مهم برای خبرگیری تبدیل کرده است. اما به نظر من آن چه که ویژگی درخشان پیک نت است نگاه فاصله دار آن حتی به موضوعات داغ روز است. ارتباطاتی که پیک نت بین اتفاقات و اخبار ظاهرا نامربوط برقرار می کند (گرچه شاید همیشه درست نباشد) بسیار زیرکانه است. پیک نت معمولا سعی می کند به اصلاح جو زده نشود و خونسرد وقایع را تحلیل کند و فریب جنگ زرگری ها را نخورد. ویژگی دیگر پیک نت این است که از ساده ترین اخبار نیز نمی گذرد و با نگاه حرفه ای ارزش خبری آن ها را برجسته می کند.

 با تمام این ها، در یک مورد خاص پیک نت به خطا رفت و بر این خطا به مدت زیادی اصرار کرد که به نظرم باعث ضربه زدن به اعتبار عمومی آن شد و آن هشدار ها و پیش بینی های پی در پی اش در باره ی نزدیکی حمله ی آمریکا به ایران در 2.5 سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد است. (شاید این خطای بزرگ ناشی از وابستگی ایدئولوژیک گردانندگان پیک نت باشد که یک بار دیگر تاثیر منفی دخالت تند ایدئولوژی در کار خبررسانی را نشان می دهد. )

البته ایراد دیگر پیک نت صفحه ی بندی ابتدایی آن است که به جای چیدمان مناسب تنها با استفاده از رنگ و اندازه ی فونت موارد خبری-تحلیلی اش را برجسته می کند. مثلا نبود دسته بندی صفحه ی پیک نت را به شلوغ بازاری از انواع  خبرها و گزارش ها تبدیل کرده که اصلا خواننده را به ماندن در صفحه ترغیب نمی کند. به نظرم به دلیل درهم ریختگی صفحه و نبود نظم تعداد انبوهی از اخبار و گزارشات پیک نیت ندیده و ناخوانده می مانند. به عبارتی صفحه بندی کاملا غیر حرفه ای پیک نیت ناهمخوانی فراوانی با خبررسانی و تحلیل نویسی حرفه  ای پیک نت دارد. کاش گردانندگان  این رسانه نمای پیک نت را هم در حد یک رسانه ی حرفه ای ارتقا بدهند.

دروغ گو دیگر دشمن خدا نیست، دوست خداست

جمهوری اسلامی بخصوص از طریق صدا و سیمای ناراستگویش سال هاست که دروغ نمایی، تحریف واقعیت و "هویت"، و تحمیل نادرست و دروغ به جای درست و و حقیقت را پیشه ی خود کرده است ولی خدمتی که دولت نهم به این نظام کرد این بود که نقاب غلط انداز ادعای دین داری و شیفتگی خدمت (در برابر تشنگی قدرت) را یکباره درید. آمار های دروغ (بخصوص از جانب شخص احمدی نژاد)، وعده های دروغ (پول نفت سر سفره، تورم یک رقمی، ...)، قول های دروغ (افشای نام مفسدان اقتصادی، برقراری عدالت، ...) و دروغ از هر شکل و هاله ای! چنان سکه ی رایج جمهوری اسلامی شده که با توجه به پسوند اسلامی وقت آن رسیده که ضرب المثل «دروغگو دشمن خداست» را تصحیح کنیم و بگوییم دروغ گو دوست خداست. و یا اینکه ...

نامه ی سرگشاده ی جمعی از وبلاگ نویسان در اعتراض به دستگیری حسین درخشان

(برای افزودن نام خود به اینجــا بروید.)
ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.
جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.
متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.
مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.
بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

-----------------------------------------------------------

We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities’ arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan’s disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities’ failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.
The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.
Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan’s detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.
Derakhshan’s own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn’t change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.
We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan’s arrest and detention and demand his immediate release.

(برای افزودن نام خود به اینجــا بروید.)

اعتماد به نفس ایرانی ها و احساس گناه


با دوستان صحبت این شد که چرا ایرانی ها اعتماد به نفس ندارند. هر کس نظری داشت. حرف من این بود که فاصله ی کردار، گفتار، و پندار حقیقی ما با آنچه به دیگران نشان می دهیم بسیار زیاد است و هیچ کسی جز خودمان به خوبی از این فاصله آگاه نیست. البته به سبب فشارهای عقیدتی و تحمیل های روزمره ی حکومت اسلامی گاهی مجبور شده ایم که چنین رفتاری را آن قدر تکرار کنیم که بخشی از رفتار خودکار ما (طبیعت ثانویه)  بشود ولی این همه ی دلیل نیست. خود ما هم خیلی مقصریم و چون می دانیم مقصریم و وجدانمان اجازه ی طفره رفتن از مسئولیت را به ما نمی دهد آن وقت زیر بار احساس گناه کمر خم می کنیم و اعتماد به نفس امان شدیدا آسیب می بیند طوری که این احساس گناه و کمبود اعتماد به نفس تمام نحوه ی زندگی کردنمان را تحت تاثیر قرار می دهد. برای جبران برخی البته تظاهر به اعتماد به نفس می کنند که آن قدر واقعی نبودن آن پیداست که حال آدم را بد می کند. برخی هم البته بیش از حد فروتنی می کنند که باز هم حال آدم را بد می کند.

(احساس گناه یا عذاب وجدان همان است که هیچ کسی از آن نمی تواند فرار کند. البته نمی شود همیشه از این فشار درونی کاملا آگاه بود مثلا اگر کسی به دیگری ابراز دوستی کند شاید حتی خود او نداند چقدر در دوستی کردنش راستگو و راست کردار است. آن گاه اگر دوران سختی برای آن دوست پیش آید و او به کمک، همیاری و دوستی نیاز داشته باشد ولی این ها از او دریغ شود آن وقت حتی اگر به هزار یک دلیل مدعی دوستی بتواند آن دوست و دیگران را قانع کند (یا فکر کند که قانع کرده است!) که عذرش در کوتاهی کردن موجه است نمی تواند وجدان داننده ی خودش را بفریبد. وجدان تنها اگاهی انسان است که هر چقدر هم که سعی کنی گناه کاری را به هزار توجیه و فریب گردن کس دیگر و یا چیز دیگری بیاندازی فریب نمی خورد و با چشمان باز مستقیم در چشمانت خیره می شود و می گوید: خودتی! )

چرا ایرانیان خارج کشور از هم فرار می کنند؟

دلایل زیادی برای فرار کردن ایرانیان خارج از ایران از یکدیگر می شود گفت ولی من به پنج دلیل که به نظرم مهم ترند اشاره می کنم.

اول: ایرانیان همیشه محروم از آزادی و تحت نظر و نظارت چشم های دولتی و نظارتی و حراستی و بسیجی و گزینشی از ترس اینکه آن دیگری هم یکی از آن ها باشد و یا به هر دلیلی زمانی به آن ها کمک کند که علیه او پرونده ای ساخته شود و دفعه ی بعد که به ایران می رود در فرودگاه توقیف و دستگیرش کنند از ایرانیان دیگر می گریزد. حضور ایرانیان دیگر حتی اگر از آن گروه نباشند لذت آزادی را مسموم و گس می کند.

دوم: ایرانیان شدیدا قضاوت گرند (در برابر مشاهده گر و یا حداقل توصیف گر). یعنی با دیدن یک انسان دیگر اولین کاری می کنند صفات خوب و بد او را آمار گیری می کنند (البته چون خودشان را معیار خوبی می دانند!). کسانی که لذت بودن با انسان های غیر قضاوت گر (یا حداقل کمتر قضاوت گر) را چشیده باشند تحمل کسانی که مثل خودشان! قضاوت گرند برایشان بسیار سخت است چون حدس می زنند که در آن لحظه در مخیله ی هم وطنشان چه می گذرد.

سوم: ایرانی ها بسیار بازاری اند و تا سودی از دوستی یی حاصلشان نشود دوستی نمی کنند. بنابراین ترجیح می دهند انرژی اشان را صرف دوستی با یک غیر ایرانی بکنند که می تواند در پیشرفتشان در آن کشور خارجی کمکی باشد. البته اگر شما هم بتواند کمکش کنید پیشرفت کنید با شما هم دوستی می کنند.

چهارم: ایرانی ها خیلی پرتوقع هم تشریف دارند طوری که اولا توقع دارند هم وطن هایشان تمام هم و غم شان صرف حل کردن مشکلات ایشان بکنند و از طرفی اگر به یکی کمکی بکنی آن وقت همیشه پاشنه ی موبایلت را از جا در می آورد که یا بروی برایش فلان کار را بکنی و یا بهمان راهنمایی را بکنی و یا ... خلاصه این وسط تمام آنانی که اندازه نگه می دارند هم قربانی می شوند!

پنجم: ایرانی ها می ترسند ایرانی های دیگر کارشان را از آن ها بدزدند (که شاید ترسشان هم بجا باشد. آخر ایرانی ها ایرانی ها را بهتر می شناسند!)

یادک: تمام این موارد شاید اکثرا صادق باشند ولی مطلق نیستند. هستند کسانی که نه فرار می کنند و نه از دوستی ها سوء استفاده ولی به نظرم این گروه در اقلیتند.

دم خروس بالانشینی و قسم حضرت عباس مردمی بودن!


دو عکسی که هفته ی گذشته از مقام های اول و دوم جمهوری اسلامی گرفته شده آشکار کننده ی تناقضی است که هیچگاه از چشم مردم پنهان نمی ماند. از طرفی رهبر جمهوری اسلامی در پس زمینه ی آبی (رنگ آسمان) چنان بالا می نشیند که بر فرش نشستگان باید گردن به عرش کج کنند تا شاید قامت و روی رهبر مردمی را ببینند و از طرف دیگر مقام دوم جمهوری اسلامی با ادعای مردمی بودن و ارتباط مستقیم با مردم! به روستای عچرش خوزستان می رود و بین چهل تا پنجاه نفر روستایی هیجان زده سخنرانی می کند! کدام را باور کنیم دم خروس بالانیشنی را و یا قسم حضرت عباس مردمی بودن را؟

اهمیت خاتمی در چیست؟

به نظرم گذشته از جانب داری هایی که حول شخصیت خاتمی شکل گرفته است (نوعی کیش شخصیت که الزاما مطلقا غلط نیست) طرفداری ازحضور خاتمی و یا مخالفت با حضور او در انتخابات دو جنبه ی مهم دیگر هم پیدا کرده است.

اول اینکه که بعضی ها با روی کار آمدن او مخالفند چون چهره مقبول و محبوبیت ملی و بخصوص بین المللی او به همراه موفقیت نسبی او (به ویژه در مقایسه با آنچه احمدی نژاد بر سر مملکت آورده) پوششی خواهد بود بر تمام فسادهای گسترده و ناکارآمدی ها مدیریتی و ظلم های حقوق بشری جمهوری اسلامی ایران و به همین دلیل آمدن او گرچه شاید اهداف کوتاه مدتی را تامین کند ولی از نظر این گروه اهداف درازمدت ملی ایران را تامین نمی کند و حکومت را برای مدت ها بیمه می کند.

جنبه ی دوم بحث های آمدن یا نیامدن خاتمی مربوط به کسانی است که از یک طرف با نظر اول موافقت ندارند و از سوی دیگر در باره ی روش های اصلاح طلبی نیز با هم مخالفند. به سخن دیگر، دعوای بین این دو گروه بیشتر مربوط است به روش اصلاح طلبی خاتمی تا ویژگی های شخصی او. یعنی بعضی با توجه به مناسبات پیچیده ی قدرت در داخل و پیشینه های تاریخی حرکت های اصلاح طلبی ایران و شکل گیری طلبیعی جامعه ی دمکراتیک معتقد به آهسته و پیوسته رفتن به روش اخلاق مدارانه و مداراپیشه ی خاتمی اند. از سوی دیگر مخالفان این نظر روش خاتمی را برابر با معامله کردن کم سود و پرضرر با قدرت داران انحصارطلب می دانند. اینان روش خاتمی را خنثی کننده ی حرکت های واقعی اصلاحی قلمداد می کنند و بودن کم تاثیر او را همانند میدان دادن به بازیگران قدرت طلب پشت صحنه می دانند.

طنز تاریخی اما انجاست که اگر تا 3.5 سال پیش گواه مخالفان روش اصلاح طلبانه خاتمی، دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری اش بود با کارنامه ی  سیاه دولت احمدی نژاد امروز گواه موافقان روش او نیزهمان دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری خاتمی است.
لینک های مربوط: یک ، دو

پرخاشگری و قدرت خشک و درگیرانه

شیوه های بروز و یا اجرای قدرت ایرانی نیز توجه کردنی است. قدرت در نظر ایرانی (چه قدرت دارنده و چه قدرت شونده) بیشتر یعنی یورش بردن، تهدید و تحدید کردن، پرخاشگری و تندی نمودن، مچ گیری و عیب جویی،  و خلاصه هر آنچه که در طرف مقابل ترس (و نه احترام)، سرشکستگی (و نه تشخیص جایگاه در سیستم)، بندگی (و نه مدیر پذیری) و فرمانبری بی چون و چرا (و نه کارآمدی نوآروانه) ایجاد کند. به سخن دیگر، چون فهم ما از کارکرد قدرت تقابل و شکست دادن دیگری است روش های اجرایی ما نیز بیشتر به منکوب و سرکوب و حذف کردن میل می کند. باز به کلام دیگر، در فهم ایرانی در اجرای قدرت همیشه باید یک برنده وجود داشته باشد و امکان یک بازی دو سر برد برای ایرانی متصور نیست. این فهم از قدرت چنان قوی است که کلا امکان هر نوع گفت و گو برای بهتر استفاده کردن از قدرت را گرفته است. به روایت عامیانه ی تر چون با زور (قدرت) نمی شود و نباید گفت و گو کرد تنها زمانی زیر بار زور می رویم که زور پر زور باشد!  یعنی باز همان بازی «یا همه یا هیچ».

ایرانی گویا چندان تمایل ندارد قدرت را در قامت لطف، سیاست ورزی، تدبیرو مدیریت بفهمد. شاخ و شانه کشیدن و باد پهلوانی به رگ های غیرت آوردن نمونه های غالب قدرت ورزی ماست. تمایل به تحمیل قدرت (و نه استقبال داوطلبانه از آن) چندان قوی است که حتی خیرخواهی هایمان را نیز می خواهیم با زور سرنیزه اعمال کنیم و افراد را با شکنجه به بهشت بفرستیم. اشتباه جانبی دیگری که گریبان ما را گرفته این است که چون گمان می کنیم قدرت حتما باید خشن و تند و درگیرانه باشد هر کس که قدرت را نرم و کند و سازگارانه به کار گیرد او را مکار و حیله گر و ناصادق می نامیم. یعنی  ما خشونت را تنها راه صادقانه اجرا کردن قدرت می دانیم!

البته یک عامل دیگر نیز در فهم تند ما از اجرای قدرت نقش دارد و آن ناشکیبا بودن ایرانی هاست. هر آنچه که باید انجام شود در نگاه ایرانی باید با سرعت انجام شود. تعجیل در اجرای قدرت، قدرت را لاجرم به تندی کردن و دوری از آینده نگری و برنامه ریزی کافی وادار می کند. دست آخر اینکه تا زمانی که مردم ایران شیفته ی قدرت قیصری، هیتلری، و تزاری باشند و ذائقه ای برای قدرت نهرویی و نلسون ماندلایی نداشته باشند بعید است بشود راه برون شد کم آسیب و کامیابی آوری برای مشکلات در هم تنیده امان پیدا کنیم.
لینک های مرتبط: یک ، دو، سه 

عکس های آیت الله خزعلی در دولت و رهبری در دانشگاه

(روی عکس ها کلیک کنید تا به اندازه ی بزرگتر آن ها را ببینید)
 آیت الله خزعلی که از معدود روحانیانی شده است که از دولت دفاع می کند  که البته با سابقه ی ایشان نمی دانم آیا احمدی نژاد باید خوشحال باشد یا نه. به هر حال آنچه که از عکس ها بر می آید ورشکستگی محبوبیت احمدی نژاد آنقدر بالا گرفته که مجبور است جناب آیت الله را با یک خروار بد اخلاقی تحمل کند (به قیافه ی ترش کرده ی احمدی نژاد دقت کنید). گذشته  از آن من که نفهمیدم حضور آیت الله در هیات دولت چه معنا دارد.   
عکس های بالا هم نشان دهنده ی ابراز احساسات دانشجویان به حضور رهبری در دانشگاه علم و صنعت که خاستگاه احمدی نژاد است می باشد. آدم فکر می کند وقتی رهبری از بین همه ی دانشگاه ها احمدی نژادی ترین و در نتیجه امن ترین دانشگاه را برای دیدار با دانشجویان  انتخاب می کند حتما باید همه فدایی او باشند. اما باز هم عکس های هر دو خبرگزاری فارس و مهر روایت دیگری دارند. رهبری هم ظاهرا قیمت بسیار بالایی در حمایت از احمدی نژاد پرداخته و می پردازد. البته عکس های دیگری هم با دست های بالا آمده ی بیشتری هست ولی بی رغبتی دانشجویان در نشان دادن احساسات تحمیل شده در تمام این عکس ها آشکار است.

تحریف اصولگرایانه ی واقعیت به شیوه ی خبرگزاری فارس

دنیای اینترنت مقایسه ی رفتار رسانه ها را بسیار آسان کرده است و کسانی که با دقت بیشتری به تیتر ها و خبرها نگاه کنند می توانند نگاه و گرایش رسانه ها را دریابند. رییس سازمان ثبت و اسناد در گفت و گو با خبرنگاران آماری را داده است. شمار ازدواج و طلاق نیز از جمله ی این آمار است. اصل خبر این است

طي 8 ماهه سال جاري ، 648 هزار و 975 مورد ازدواج در كل كشور به ثبت رسيده كه نسبت به مدت مشابه سال قبل 6/3 درصد رشد را شاهد بوده‌ايم، در عين حال طي همين مدت 68 هزار و 749 مورد واقعه طلاق به ثبت رسيده نسبت به مدت مشابه سال 86 ،4/4 درصد رشد را نشان مي‌دهد.

بنابراین با مقایسه رشد ازدواج و طلاق مشخص است که در هشت ماهه ی اول سال طلاق از ازدواج رشد بیشتری داشته است و اگر قرار باشد تیتری زده بشود طبیعتا باید منطبق بر این واقعیت باشد. این همان کاری است که خبرگزاری ایسنا و مهر کرده اند:


اما خبرگزاری فارس که اصولگراترین خبرگزاری های شناخته شده است حتما برای نشان دادن خدمات دولت نهم این گونه تیتر می زند:

آمار ازدواج نسبت به سال قبل 6/3 درصد رشد يافت

و بعد یک بار دیگر عین همین آمار را به عنوان تیتر دوم تکرار می کند. اگر مسلمانی و انتظار امام زمانی این است ارزانی روش های ماکیاولی اتان باد. 

دست آخر اینکه بازتاب آنلاین عین خبر مهر را کپی کرده و با نهایت تقوا و اصولگرایی دو آتشه خبر را گزارش بازتاب آن لاین معرفی کرده است. در اینجا 

قدرت، ذلت، مشارکت

روی دیگر برداشت افراطی از قدرت، برداشت تفریطی است. از آن جاییکه فهم ایرانی از قدرت بیشتر مطلق است تا نسبی، دارندگی یا ندارندگی قدرت نیز شکلی نسبی ندارد. افراد یا کاملا قدرت دارند یا کاملا بی قدرتند. مثلا وقتی کسی به اداره ای مراجعه می کند خود را در برابر کسی که پشت میز نشسته است کاملا بی قدرت می بیند. همین طور است داستان مردم عادی در برابر هر مقام دیوانی، حکومتی و یا البته امنیتی. پر مسلم این ذلت در برابر قدرت دلایل دیگری هم دارد. مثلا یک دلیل این است که حقوق شهروندی وجود ندارد و اگر هم ظاهرا از آن نام می برند از قدرت خالی است. و البته دلایلی دیگر که در اینجا گفتنی نیست.

اما به صورت کلی مشکل اصلی این ذلت در برابر قدرت این است که ما با مشارکت در قدرت میانه ی خوبی نداریم و نگاهمان به آن انحصاری است. قدرت دار مشارکت در قدرت را ضعف می داند و قدرت شونده نیز اگر تقاضای مشارکت در قدرت دارد شاید اغلب با نگاه ضعیف کردن فرد قدرت دار این کار را می کند و نه به نیت کمک کردن به او و یا بار مسئولیتی را قبول کردن.  به عبارت دیگر رابطه ی بین قدرت دارنده و قدرت شونده مشارکتی و خیرخواهانه نیست و در عوض پر سوء ظن و نادوستانه است.

مشکل اصلی چنین نگاهی به قدرت این است که کسی با قدرت نسبی فردی و یا قدرت بیشتر جمعی راضی نیست. همه چیز تابع «همه یا هیچ» می شود: یا تمام قدرت و یا بندگی. به عبارت دیگر همان قدر که هر کس از تمرکز قدرت در دست یک نفر تنفر دارد خودش با تمام وجود می خواهد تمام آن قدرت در دستان خودش باشد تا امور را اصلاح و یا قدرت دارنده ی سابق را اعدام کند. برای همین است که دو مفهوم "ظالم" یا "مظلوم" از پربسامد ترین  تفسیرهای ما از روابط قدرتی است و احساسی که این رابطه را تعریف می کند خفقان، سانسور، تحمیق، خشونت، ترساندن، خوار کردن، کاستن، حذف کردن، و ... از جانب ظالم و خشم، تندی، مچ گیری، انتقام، توطئه، تنفر، تمسخر و ... از طرف مظلوم است. ... ادامه دارد
لینک های مربوط: یک ، دو 

قدرت همانند معجزه

کلی ترین گزاره در باره ی ایرانیان و قدرت شاید این باشد این رابطه اغلب با افراط و تفریط همراه بوده است. این افراط و تفریط هم در فهم ما از قدرت نقش داشته است و هم در رابطه ی ما با آن و هم در تعریف ما از آن. مثلا قدرت باید همانند «معجزه» توانایی «کن فیکون» کردن همه چیز را داشته باشد و به اصطلاح «شق القمر» کند. خلق «خارق العاده» کار قدرت است و نه خلق اتفاقات عادی. این توقع حداکثری از قدرت بی شک هم  از باور در اعجاز و توسل به نیروهای ماورای طبیعی که در اصل دین و البته حواشی خرافی و کاسبکارانه آن (دعا نویسی، آینه بینی، ...) وجود دارد ریشه می گیرد و هم از گزاره های حکومت گران آن جا که شاه در کنار خدا می نشیند (خدا، شاه، میهن) و یا مخالف او «امام» لقب می گیرد و یا تمام ولایت یک امت (ولی امر مسلمین جهان) و یا یک ملت (ولایت مطلقه ی فقیه) به یک نفر سپرده می شود.

البته طبیعی است که تمرکز حداکثری قدرت در یک نفر توقعات حداکثری نیز می آفریند. به همین دلیل هر گاه این معجزه گران و یا نمونه های خردتر آن نتوانند انتظارات را برآورده کنند تمایل دست جمعی و یا فردی ما به سوی معجزه گر دیگری می چرخد که بیاید و به طرفه العینی زیر جهان زبر کند: انقلاب سال 57، توقعات و رفتار دوم خردادی بعد از دوم خرداد 76 و نیز توقعات و رفتار احمدی نژادی بعد از تیر ماه 84 و یا حتی جانشینی "امپراتور قطبی" به جای "سلطان پروین" نمونه هایی از آن است. مسلما قهرمان خواهی برای مقابله با قدرت داران نالایق نیز در همین چارچوب می گنجد چرا که پهلوانی باید تا زوردار ناشایست را از تخت به زیر آورد. در این بین البته فهم قدرت داران از میزان قدرتشان نیز همیشه حداکثری (چه در قامت آرمان و شعار و چه تا حد توهم و ماخولیا) بوده است و این را می توان در تابلوی اهداف و یا شعار های حکومتی اشان دید: "فتح دروازه های تمدن بزرگ"، "جنگ، جنگ، تا رفع فتنه در جهان"، ادعای حمایت از مظلومان و مستضعفان جهان، "ایران، ام القرای اسلام"، "گفت و گوی تمدن ها" و "مدیریت جهان" نمونه هایی از آن است.

 کلا علاقه به تمرکز قدرت در یک نقطه و یا یک فرد چه از طرف قدرت دارندگان و چه از طرف قدرت شوندگان(1) رسم تشکلیلات حکومتی-اجتماعی ما شده است. ولع سیری ناپذیر قدرت دارنگان در به انحصار گرفتن قدرت و منابع آن و تنبلی و مسئولیت گریزی قدرت شوندگان را می توان از دلایل اصلی آن برشمرد. برای همین ترجیح "مستبد مصلح" به شرکت اجتماعی در اداره ی جامعه هنوز تمایلی بسیار قوی در میان ایرانیان است. ... (ادامه دارد)


1. منظور از "قدرت شونده" (در برابر "قدرت دارنده") کسی است که مستقیما در معرض تاثیرات قدرتِ قدرت دارنده قرار دارد (خواسته یا ناخواسته).
لینک مربوط

قدرت و ایرانی بودن

یادداشت های دنباله دار و کوتاهی خواهم داشت  در باره ی فهم ایرانیان از قدرت و شیوه ی رابطه برقرار کردنشان با آن. به مقتضای خاصیت وبلاگی هر بار به صورت مختصر و گذرا به مقوله ای اشاره خواهم کرد.  گمانم بازتر شدن مسایل مربوط به قدرت کمکمان خواهد کرد در باز تعریف و شناخت از خویش شفاف تر شویم. چند نکته:

اول:  به دنبال نظم خاصی نیستم ولی امیدوارم دسته بندی هایم سامان داشته باشند. مثلا برخی از نوشته های به منابع قدرت (حکومت، دین، پول، تبار ...) و برخی به تعامل با قدرت (تقابل، همسازی، ناسازی، تمکین، ...) و برخی به شکل های قدرت (جمعی، فردی، حقیقی، حقوقی، فیزیکی، رواشناختی، توهمی، ...) برخی به سامانه های قدرت (دیوانی، نظامی، فامیلی، بین المللی، محلی، قبیله ای، ... ) برخی به فهم ما از قدرت (منفور، خوب، استبدادی، لازم و ...) و ... مربوط خواهد بود.

دوم: این نوشته ها قرار است ورودی باشد برای آن که دیگران نیز با نگاهی چالشی و یا توسعه دهنده به آن ها بپردازند. به عبارتی گرچه به این نوشته ها به چشم یک مطالعه ی منبع دار علمی نگاه نمی کنم ولی امیدوارم باعث چنین مطالعاتی بشود. نتیجه گیری هایم شخصی و شاید نادرست باشد ولی  امیدوارم اشتباهاتم توجه دیگران را به پیدا کردن و گفتن درست ها جلب کند.

سوم: گرچه امکان دارد در نوشته ها از منابع قدیمی تر (بیشتر ادبی) استفاده کنم  ولی عمده ی مشاهدات و نتیجه گیری هایم مربوط به روزگار خودمان است.

چهارم: می دانم که تعمیم های ناآزمودنی همیشه محل چالش ا ند ولی چون به هر حال از پیش فرض ها گریزی نیست هر گاه گزاره ای تعمیمی بکار می برم (مثلا: قدرت از نظر ایرانیان منفور است) آگاهم که شاید آن گزاره درست نباشد ولی من نوشته ام را بر فرض درستی آن پیش می برم و نه با ادعای درستی آن.

کنایه ی خاتمی به اسب سواری وارونه ی رهبری

محمد علی ابطحی در آخرین نوشته اش ازآخرین جلسه ی تبیین اصلاحات توسط سید محمد خاتمی گزارش می دهد و می گوید که آقای خاتمی برای این که نادرستی نظر آن هایی که گمان می کنند ظرفیت اصلاح طلبی قانون اساسی تمام شده است می گوید:  « آقای خاتمی از قول مرحوم گل آقا تعریف می کرد که کسی روی اسبی یورتمه می رفت. نتوانست خودش را کنترل کند. از پشت اسب افتاد. گفت این اسب تمام شده است.»  واقعیت این  است یا آقای خاتمی در لفافه گفته است تا رهبری خودش بفهمد داستان چیست یا ابطحی آن را پنهان کرده است. اما داستان چیست؟

این اشاره ای که آقای خاتمی می کند بر می گردد به ستون «دو کلمه حرف حساب» مرحوم گل آقا در بالای سمت چپ صفحه ی سه روزنامه ی اطلاعات. آن زمان آقای خامنه ای رییس جمهور بود و در یک نماز جمعه گفته بود که قانون اساسی باید عوض بشود. روز بعد گل آقا در ستونش نوشت که آقای رییس جمهور این قانون را اجرا  نکرده دنبال قانون جدید می گردد! مثال اسب سواری است که وارونه بر اسب نشسته بود و چون اسب ناگهان حرکت کرد مرد بر پشت سًر خرد و به دم اسب رسید و دستش را محکم بر دم اسب گرفت و داد زد که یک اسب دیگر بیاورید که این اسب تمام شد! و بعد گمانم اضافه کرده بوده که حالا حکایت آقای خامنه ای است!
به نظر می رسد با توجه به پیام های مکرر خاتمی که اگر بزرگان نظام به این نتیجه برسند که وضعیت کنونی به نفع کشور نیست آن وقت فرصت برای کار هست (بخوانید نامزد شدن خاتمی برای انتخابات) بار دیگر خاتمی به آیت الله خامنه ای پیام می فرستد که برخلاف خودت که اسب را وارونه نشسته و خواستار تغییر قانون اساسی بودی ما حاضریم حتی با همین قانون اساسی هم کار کنیم اگر بگذاری!

به این نمی گویند خبرنگاری مستقل و حرفه ای!

آقای مایک والس  مجری پرآوازه ی برنامه ی شصت دقیقه شبکه ی سی بی اس که معتقد است مصاحبه ی او با احمدی نژاد باعث معروفیت جهانی احمدی نژاد شد (و به نظر می رسد از کرده اش پشیمان هم باشد!) به خاطر مصاحبه ای جایزه می گیرد که شاید بشود گفت مهمترین بخش آن را حذف می کند. داستان جدید نیست ولی لطف مرور کردن دارد. بی گمان گشاده گویی های اولیه جناب احمدی نژاد در باره ی اسراییل و هولوکاست زمینه ی چنین تحریف هایی را فراهم کرد که به قول گوینده به گونه ای دنیا را تا آستانه ی جنگ جهانی سوم هم برد. ولی هر چه باشد به این نمی گویند خبرنگاری مستفل و حرفه ای با ادعای دمکراسی. (ویدئوهای دیگر این شبکه ی یوتیوبی هم جالبند.)


خوش بختی نیک آهنگ بودن!

نیک آهنگ عزیز به نوشته ی مشکلی به نام نیک آهنگ بودن پاسخی دنباله دار داده است (اینجا ) که به نظرم به شفاف شدن این مشکل کمک بزرگی می کند. در زیر پاسخ های نیکان وتوضیحات و یا پاسخ هایم به آن ها را می آورم. البته پر مسلم خبرنگاران داخلی خود نیز یا به همراهی با او و یا مخالفت حرف های خود را خواهند زد اما به صورت کلی بگویم یک: نمی شود وقتی که سیستم به صورت کلی ناسالم است توقع داشت که فقط یک جز آن سالم کار کند. دو: روزنامه نگاران داخلی با شخصیت حقیقی اشان روزنامه نگاری می کنند و دوستان خارج نشین با شخصیت مجازی اشان و این خود کافی است تا تفاوت ها را دید.

اول: خبرنگار باید نقش نظارتش را اولویت بدهد و ابزار بازی های حزبی نشود.
پاسخ: الان که تمام جبهه ی پهلوان پنبه ی اصلاحات هم توانایی نظارت و دخالت در امور کشور را ندارد چه انتظاری از خبرنگار؟ البته موافقم که کلا در جبهه ی اصلاح طلبی شهامت و هزینه پرداختن غایب است از جمله در میان خبرنگاران ولی نه فقط خبرنگاران.
دوم: «با وجود بی​پاسخ بودن بسياری از سوالات بازمانده از دوران قدرت اصلاح​طلبان، چرا همکاران روزنامه​نگار من که انتقاد از دولت قبلی زندگی​شان را تهديد نمی​کند، ساکت می​مانند؟»
پاسخ: اول اینکه حالا که در قدرت نیستند این انتقادات چه سودی دارد جز اینکه مهمات آتش رد صلاحیت ها بشود؟ دوم خودت گفته ای که خیلی مطالب را می دانی که قابل انتشار نیستند؟ چرا آن ها را نمی گویی؟ چون به درستی می دانی که مورد سوء استفاده قرار می گیرد و یا زندگی و امنیت بسیاری را به خطر می اندازد. دقیقا به همین دلیل بعضی ها مطالب دیگری را قابل انتشار و انتقاد نمی دانند. گاهی فرق در مرز بندی هاست و نه در اصول.
سوم: دولت خاتمی از روزنامه نگاران حمایت نکرد و به محیط زیست آسیب زد. چرا خبرنگاران انتقاد نمی کنند؟
پاسخ: موافقم. باید جاهایی که فرصت طلبان کمتر امکان سوء استفاده دارند انتقاد صورت بگیرد.
چهارم: «وقتی مديران روزنامه حقوق بگيران دولت هستند، چگونه می​توانند از منافع مردم در برابر دولت دفاع کنند؟ ... معتقدم بسياری از روزنامه​نگاران مورد علاقه​ام مجبورند به خاطر منافع خود، بسياری از واقعيت​ها را ناديده بگيرند. نگاهم هم مطلق نيست، اما اسم اين را روزنامه​نگاری مستقل نمی​گذارم. »
پاسخ: اینجا دیگر مشکل پیش می آید: می گویی نگاهت مطلق نیست ولی تقریبا این گونه است. کدام روزنامه نگار حقوق بگیر یک رسانه است که اجازه ی عملی داشته باشد خلاف مواضع آن رسانه فعالیت کند؟ این مسئله نه از لحاظ آرمانی که از لحاظ منطقی هم شدنی نیست. یا باید نان روزنامه نگاری نخورد و یا باید نان مشترک یک دستگاه را خورد مگر آن که خودت آن قدر فربه و قدرتمند شده باشی که بتوانی یک تنه کار یک رسانه را بکنی.
پنجم: «به دوستانم انتقاد دارم! به اینکه دوستانم تحمل شنیدن نازک​تر از گل به بت​هایشان را ندارند.»
پاسخ: موافقم: برای اینکه بدانی مواضعم در باره ی خاتمی چه بوده است این دو پست گویا هستند: خاتمی به چه دردی می خورد  و همچنین آقای خاتمی فاجعه را شما آغاز کردید .
ششم: «بدم می​آید وقتی می بینم روزنامه​نگار منتقد الان نان خور بنیاد باران است. فردا که خاتمی به قدرت رسید، لابد او هم مدیر رسانه​ای خواهد شد. آیا خواهد گذاشت انتقاد از خاتمی منتشر شود؟»
پاسخ: نمی دانم چرا نان خور بودن باید به ذات خود این قدر بد باشد. من تا بحال حتی در یک کامنت در هیچ جا به سبب وابستگی مالی  سایت روز و رادیو زمانه منفی نگفته ام ولی با این شیوه ی که می گویی باید همین نتیجه گیری بر هر کسی که نان خور جایی باشد مترتب باشد که به نظر من تا حدودی درست است چون ناگزیر است ولی الزاما باعث ننگ و طعن نباید باشد. (اتفاقا فعل و انفعالات اخیر رادیو زمانه و غیره هم شاید بی ربط نباشد.) وانگهی بعید است توقع داشته باشیم مثلا محبیان بیاید در روزنامه ی اعتماد بنویسد و یا منتجبی برود در کیهان بنویسد. چون این گونه نمی شود افراد می روند جایی که بشود نزدیک به مواضع شخصی اشان فعالیت کنند و البته ناچار باید نان هم بخورند. همان طور که نیک آهنگ هم نمی تواند نان خور موسسات و گروه های گوناگون نباشد.
هفتم: « خوشبختی من آنست که چون وابستگی حزبی و گروهی ندارم، راحت​تر از خیلی​ها می​توانم مسائل را لمس کنم بی آنکه موضعی ناشی از علایق گروهی بگیرم. البته این برایم کافی نیست، اما گمان کنم برای آدمی چون من لازم است.»
پاسخ: البته تمام راز هم همین است که خارج از ایران هستی و می توانی که وابستگی گروهی و سازمانی نداشته باشی و اتفاقا تمام حرف هم همین است. (گرچه حتی همین موقعیت هم الزاما نمی تواند تضمین کند که کسی بتواند «راحت تر ازخیلی ها» مسایل را لمس کند.) به عبارتی در حالی که خبرنگاران ایرانی ناچارند با شخصیت حقیقی اشان خبرنگاری کنند که تمام محدودیت های انسانی و داخل ایران را دارد امثال نیک آهنگ با شخصیت مجازی در این میدان وارد می شوند و از آزادی هایی سود می برند که هیچگاه در دسترس خبرنگاران داخلی نیست و این تقصیر آن ها نیست.

یک نکته: آن عدم وابستگی و فرار از باند بازی یی که نیک آهنگ از آن به نیکی یاد می کند اتفاقا شدیدا محبوب من هم هست و من بارها دیده ام که آزاد اندیشی افراد چگونه در چنبره ی باند بازی و باند سازی محبوس می شود و بدون خواست خودشان ناچار به حمایت و یا عدم حمایت از این و آن می شوند و بیشتر آدم های مایه دار و قابل اعتماد را بین مستقلان دیده ام. من جدا باورمندم که آزادی اندیشه جز با استقلال همه جانبه بدست نمی آید ولی داستان روزنامه نگاری که نه با عالم تجریدی اندیشه که با عالم واقعیات همیشه در حال تغییر روزمره سر و کار دارد و به نان و قاتق روزنامه نگار هم وصل است داستانش دیگر است.

دست آخر: نیک آهنگ به خاطر سلامت نفس و سابقه ی روشن و صداقتی که از خود در طول سال ها نشان داده همچنان دوستداران فراوانی خواهد داشت و در صحنه ی روزنامه نگاری موفق و موثر خواهد بود. البته یک احتمال کاملا واقعی دیگر هم این است که نیک آهنگ عزیز سقف شهامت و استانداردهای روزنامه نگاری را به قامت رشید و بلند و روحیه ی خستگی ناپذیر خود می گیرد برای همین است که گاهی از کوچک اندامی برخی شاکی می شود. آن چه که این نوشته خواست بگوید این بود که شاید گاهی از راه دور این اندازه گیری کمی از دقت خارج شود و دوری از صحنه اندازه  گیری واقعی را سخت کند وگرنه هیچ کس بر خیر اندیشی و نیک آهنگی او خدشه ای نمی بیند. ضمن آن که موفقیت های او در صحنه رسانه های انگلیسی زبان باعث افتخار روزنامه نگاران ایرانی است. 
Blog Widget by LinkWithin